ال ای ال ای ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
یکی شدن مامان و بابایکی شدن مامان و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

Elay عزیز دلم

ال ای و فاطمه

جمعه رفته بودیم باغچه تو هم یه همبازی داشتی 1 ماه ازت بزرگتره اسمش فاطمه بود کلی با هم بازی کردین خیلی خوشحال بودی که یکی قد خودت اونجا بود هی همدیگر رو بغل می کردین و بوس می کردین اینم عکسها تون       ...
21 ارديبهشت 1393

خندم

ایا می دونستید که بدن انسان می تونه تا 45واحد درد رو تحمل کنه؟اما در زمان تولد یک نوزاد مادر تا 57واحد درد رو احساس می کنه !این معادل شکسته شدن همزمان 20استخونه !!!! مادر تون رو خیلی دوست داشته باشید دوستت دارم عزیزم           ...
21 ارديبهشت 1393

از خودت بگم

عزیزم میخوام از خودت بگم از کارات از حرفات از شیطنت هات .فدات شم الان دیگه 1سالگیت رو تموم کردی و بزرگترشد ی خیلی شیطون شدی هر چی رو که میخوای باید بگیری والا یک دادی میزنی و از الکی گریه میکنی که اون چیزی رو که میخوایی بهت بدم .خیلی کم اشتهایی به زور کمی شیر میخوری اونقدی میخوری که بتونی تکون بخوری شیطونی بکنی عاشق پفکی چیزی که بهت ضرر داره . راه میری ولی هی میخوری زمین تنهایی نمی تونی پاشی باید از جایی بگیری تا پاشی دنبال بازی هستی ولی نه با اسباب بازی دنبال یه ادم میگردی که دنبات کنه وتو با قه قهه فرار کنی .وقتی میگیم النگوت کو زود دستت رو میبری به دست دیگت و النگوت رو نشون میدی وقتی میگیم مو هات کو دستت رو میبری ...
13 ارديبهشت 1393

روز خوب

عزیزم روز جمعه رفتیم باغچه بابا فرهاد و تو هم اونجا اولین قدمهاتو تو بیرون گذاشتی دستا تو گرفته بودیم وتو راه میرفتی کلی ذوق کرده بودی درخت ها رو میگرفتی و شکوفهاشو میکندی و با تعجب نگاهشون میکردی رو زمین می نشتی سنگ هارو برمی داشتی و پرت میکردی یا چمن ها رو میکندی و میخواستی تو دهنت بزاری وقتی می بردمت بخوابونمت هی بیرون رو نشون میدادی که بریم بیرون و قدم بزنی بلاخره فدات شم کلی کیف کردی اون روزشب هم موقع برگشتن پستونک رو گم کردم هر چی گشتیم پیدا نکردیم شب دیر وقت بود و ما دنبال پستونک پیدا نشد ما هم رفتیم یه پستونک خوشگل برات گرفتیم    ...
6 ارديبهشت 1393