ال ای ال ای ، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره
یکی شدن مامان و بابایکی شدن مامان و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

Elay عزیز دلم

بنام خدا


زندگی صحنه ی هنر مندی  ماست هر کسی نغمه خودخواندو از صحنه رود صحنه پیوسته به جاست خرم ان نغمه که مردم بسپارند به یاد                                      

21 ماهگی

سلام عروسک مامان عروسکی که تو دنیام تکه فدات شم کلا هر کاری میکنی برام جذایبت داره و هر تکونی که میخوری  برام حس های قشنگی میده و منو عاشق و عاشق تر میکنه وای که چه قدر دلم میخواد گازت بگیرم ولی دلم نمیاد  داری کلمات جدید میگی اونقدر با نمک اسم مامانمو (نینا یعنی مینا)میگی که میخوام قورتت بدم اسم خالمو صدامیکنی زیلا دایی رو دادا میگی شیر نون ابجی داداش رو میگی با اون زبون شیرنت شنبه مهمون بودیم دکتر ازمایشگاهی که بابایی اونجا کار میکنیه کل کارمنداشو رستوران دعوت کرده بود واسه شام با اینکه شما بد غذایی ولی اونجا هر چی میدادم میخوردی و خیلی اروم بودی اونجا بغل به بغل گشتی همه رو عاشق خودت کرده بودی همراه یه عالمه سفارش...
10 آذر 1393

لبخند

بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا . .             اینم نی نی درس خون من      ...
28 آبان 1393

پروردگارا

پروردگارا پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم ! رهایم نکن تا اسیر دست روزگار نگردم ! یاورم باش تا محتاج روزگار نباشم ! بال و پرم باش تا که مصلوب این روزگار نگردم ! همدمم باش تا که تنهای روزگار نباشم ! کنارم بمان تا که بی کس روزگار نگردم ! مهربانم بمان تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم ! عاشقم بمان تا عاشق این روزگار پست و بی حیا نگردم ! و خدایم باش تا بنده این روزگار نباشم !      ...
28 آبان 1393

تاسوعا و اشورا

سلام عزیزم تو این دو روز که میرفتیم مسجد با خیلی از بچه ها اشنا شدی ولی فقط از دور  نگاه میکردی و وقتی یکی باهات حرف میزد زودی خجالت میکشیدی  وسرت رو مینداختی زمین  بر عکس بچه های دیگه که مسجد رو زده بودن به هم تو از بغلم پا نشدی فدات شم خیلی بچه ارومی هستی ولی فقط تو جمع اینطوری میشیااااااا راستی هوا خیلی هم سرد بود برف هم بارید          ...
14 آبان 1393

دیروز هاااااا

سلام خانومی خوبی فدات شم روز پنجشنبه عروسی یکی از فامیل های بابایی بود  شما رو هم پیش مامانم گذاشتم چون از یه طرف گلاب به روتون اسهال بودی و هم بعد ظهرا میخوابی و اونجا سرو صدا میشه و اذیت میشی به خاطر همیین نبردمت شما کوچولو هم اصلا نبودن من رو احساس نمیکنی و مثل یه دختر خوب پیش مامانم میمونی  دلم برات یه ذره شده بود برگشتنی بغلت کردم یه عالمه بوست کردم و شما انگار اصلا دلت برام تنگ نشده بود باهام انگار قهر بودی فدات شم شب موقع  خواب اصلا حالت خوب نبود تب هم داشتنی  استفراق هم کردی همراه یه عالمه گریه  قربونت برم استامینوفن دادم کمی تبت پایین اومد پا شویه ه...
4 آبان 1393

واکسن 18 ماهگی

سلام عروسکم مامانی قربونت برم بلاخره واکسن 18 ماهگیتو زدن  موقع تزریق واکسن نفهمیدی ولی وقتی اومدیم خونه پات درد میکرد و اه و ناله میکردی ما هم برات استامینوفن میدادیم تا تب نکنی دردت کمتر بشه روز اول به سختی تموم شد روز دومشم مهمونی دعوت بودیم منم فکر کردم که دیگه پات خوب شده ولی نشده بود خیلی اذیت شدی و گریه کردی فدات شم   روز سوم هم دردت کمتر شده بود و بعدش دیگه خوبه خوب شدی وای الان چه اداهایی ک در نمیاری عاشقتم دیروز یه پشه رو توپت نشسته بود  بهش عصبانی شده بودی و بانگشتت خودتو نشون میدادی که توپ منه پاشو ازش هم میترسیدی و نمی تونستی طرفش بری واییییییییییی که چه قد خندیدیم الان که میگیم ع...
27 مهر 1393

عید قربان

سلام عروسک مامانی این روزا خیلی مشغول بودیم قبل عید قربان عروسی دعوت بودیم تو  مراسم حنا بندان یه اتفاق بد افتاد گوشواره سرویسی که تو عروسیمون بابایی گرفته بود گم کردم  ولی خوشبختانه فرداش فهمیدم که داییم پیدا کرده وخیلی خوشحال شدم عروسی هم خیلی خوش گذشت مخصوصا برا شما  فرداش عید هم خونه اقا جون (بابای بابا)بودیم که قربونی کرده بودن وکلی کباب پختیم و خوردیم تو هم یه کوچولو خوردی بعد از ظهر هم رفتیم خونه مادر بزرگم کلی بازی کردی و شب برگشتیم تو هم که خیلی خسته بودی زودی خوابیدی فردای عید هم که مریض شدم گوشم خیلی درد میکرد عفونت کرده بود بابایی هم پنی سیلین برام زد و دارم کم کم خوب میشم انگار تو هم مریض شدی از بینیت ...
16 مهر 1393

این روزها

سلام عزیز دلم خوبی مامانی فدات شم الان که حالت خووووووووووووووووووبه خوبه امیدوارم موقع خوندن خاطراتت هم حالت از اینم خوبتر باشه کوچولوی خوشمزه  این  وقتا چه اداهای که در نمیاری که ما رو عاشق خودت کرده واقعا فکرشو نمیکردم که با یه کلمه حرف زدن  یا بای بای کردن دست زدن و کلی از این کارای کوچولو  مامان بابا رو این همه خوشحال کنی  راستی بابا فرهاد برات یه موتور خوشگل گرفته که عاشقش شدی منم عاشق تو     و البته کادوی بابایی برا مامانی بابت سالگرد عقدمون که واقعا سوپرایز شدم    دستش در نکنه  ...
8 مهر 1393

این روزها

سلام عروسک مامانی این روزا دیگه نمیشه یه جا نگه داریمت فقط بیرون رو نشون میدی که بریم بیرون رفتنی هم مگه میایی خونه واییییییییی که چه گریه ای میکنی که نیای خونه دیگه نمیدونم چطور باهات رفتار کنم که از این فتار ها نکنی بیرون رفتنی نه دست مامان بابارو نمیگیری نه بغلمون میای نه حرف گوش میدی فقط میخوای خودت به تنهایی بگردی اونم که نمیشه فدات شم خیلی مامانو رفتنی بیرون خسته میکنی از بس این ور اون ور میری  موهات کمی بلند شده و میتونم با کش ببندم خیلی کم اشتهایی هیچی نمیخوری شیر خوردنت هم کم شده غذا هم نمیخوری فقط چند تا سیب زمنی سرخ شده میخوری غذا رو هم از دست من نمیخوری دوست داری خودت غذا بخوری تو اونم نا موفقی قاشق ت...
31 شهريور 1393