روز البالویی
فدات شم اون روز کلی البالو خوردی و کلی اب بازی کردی
با حسرت بالا درخت رو نگاه میکنی
بازم میخوام البالووووووووووووو
اینجا دنبال مورچه هایی در حالی که ازشون میترسیدی
ترش بووووووووووووووووووود
بازم البالو میخوام زود باش
تموم شد
شب برگشتنی خونه کفشات تو ماشین بابا فرهاد مونده بود بعد افطار با بابا فرهاد رفتین بیارین که نگو بابا کلید هارو داده دست تو و تو رو تو ماشین گذاشته تا بره از اون یکی طرف کفشاتو بیاره ولی شما زدی بادزد گیر درهارو قفل کردیو موندی تو ماشین ماشین هم که صداش در اومد شما خیلی ترسیدی بابا فرهاد هم که بیشتر از تو ترسیده بود بخاطر همین بابا فرهاد شیشه پشت ماشین رو شکست و شما رو در اوردیم دست بابا هم زخم شد بلاخره به خیر گذشت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی